مناجات اميرالمومنين(منتظران ظهور)
حقانيت و اثبات اميرالمومنين و دعا براي فرج امام زمان
قامت اقتدار باید بود شیر، شیر شكار باید بود پای این ساحل پر از امواج صخرهای استوار باید بود بر سر سنگریزه پا بگذار رود نه، آبشار باید بود پشت بر پشت، تكیهگاه هم دو سر ذوالفقار باید بود الغرض حرفهای ما این است: آه ، زهرا تبار باید بود مثل خورشید، سیره زهراست كه ولایتمدار باید بود جز در این جادّه قدم مگذار هرچه داری بیار كم مگذار ای مدینه بیا به سر بزنیم ناله از آتش جگر بزنیم پیش پرهای سرخ پروانه تا دم صبح بال و پر بزنیم لااقل ما به جای مردم شهر به عیادت رویم و سر بزنیم یاد پهلوی مادر گلها خم شده دست بر كمر بزنیم نفسش در شماره افتاده سر به بیمار محتضر بزنیم روضههای نگفته را گوییم ضجهها را بلندتر بزنیم وای بر من! بهار را كشتند مادری باردار را كشتند كوهی از غم به شانهها مانده غرق خون چشم كربلا مانده هقهق و گریههای بینفس است پشت این بغضها صدا مانده پای چشمان مادری چندیست نقش یك زخم بیحیا مانده چادری كه مدینه روشن كرد روی آن جای رد پا مانده زخم بر روی زخم افتاده رد خونی به كوچهها مانده خسته را، بیپناه را كشتند مادری پابهماه را كشتند رعشه در دست و پای بانو بود لرزهای در صدای بانو بود دختری چادرش به سر كرده كه پس از این به جای بانو بود سرفه فرصت نداد بر مادر نوبت لایلای بانو بود سه كفن روی دستهایش داشت یكی از آن برای بانو بود و لباسی كه دوخته اما شاهد زخمهای بانو بود پس از آن یاحسین میگفت و روضهخوان عزای بانو بود خیس در تن از روضههای خویشتن است وای بر من! حسین بیكفن است مرد تنهای قلههای بلند مرد سجاده، مرد بیمانند آن كه در شهر شوكت و همت سكهها را به نام او زدهاند آن كه مدحش خود خدا میگفت لحظههایی كه تیر میافكند ذوالفقارش اگر كه میچرخید میگشود از سپاه بند از بند میل اگر داشت با در خیبر قلعه را هم ز جای خود میكند حال، شرمنده آب میریزد روی یاسش گلاب میریزد شب رسیده، زمان باران است آتشی در دل نیستان است شهر خوابند و خانهای بیدار خانهای در هجوم طوفان است كودكانی كنار یك تابوت روی سنگی تنی كه بیجان است كودكانی فشرده در بر هم چهرههایی كه زرد و گریان است نالهها بین سینهها مانده آستینها میان دندان است چند وقتی است مانده بی شانه گیسوانی اگر پریشان است چشمها وقت گریه میسوزند سمت مادر نگاه میدوزند حسن لطفی ************* کنیز هات نشستند و مو پریشانند نگاه کن همه ی بچه هات گریانند نشسته ایم کنارت نگاه کن ما را بگو نمیروی و روبه راه کن ما را زمان رفتن تو نیست استخاره نکن تو که هنوز جوانی کفن قواره نکن چگونه گریه برای نماندنت نکنم !؟ بگو چکار کنم که کفن تنت نکنم ؟ بیا و کار کن اصلاً ولی نشسته نکن تو را به دست شکستت مرا شکسته نکن بگو چکار کنم سمت پر زدن نروی ؟ مگر تو قول ندادی بدون من نروی ؟ کسی اجازه ندارد غذا درست کند برای فاطمه تابوت را درست کند نفس نفس زدن از زندگی سیرت کرد سه ماه آخر عمرت چقدر پیرت کرد سه ماه آخر عمرت چقدر زود گذشت سه ماه آخر عمرت همش کبود گذشت مرا ببخش شکسته شدی و چین خوردی سه ماه آخر عمرت همش زمین خوردی همیشه دست به دیوار می شوی زهرا تکان نخور که گرفتار می شوی زهرا دو چشم بسته ی خود تو رو خدا واکن بیا و از سرت این دستمال را وا کن مرا ببخش اگر ریختند بر سر تو مرا به دیوار خورد معجر تو اگر نشد سرشان را به خویش بند کنم و از روی تو در خانه را بلند کنم دو موی سوخته از شانه ات در آوردم و میخ را ز در خانه ات در آوردم بمان که خانه ی امنی برات می سازم مدینه را همه را خاک پات می سازم
***** دل که آشفته شود زلف پریشان هیچ است پیش مشتاقی ما چاک گریبان هیچ است کرم اهل کرم بیشتر از خواهش ماست خواهش دست گدا نزد کریمان هیچ است آنقدر معجزها از هنر تو دیدیم که بنا کردن این دل دل ویران هیچ است سربلندیم اگر سایه ی تو بر سر ماست پیش این سایه ی تو تاج سلیمان هیچ است خِلقت طینت تو بس که لطافت دارد گر بریزند به پای تو گلستان هیچ است ما به جمهوری زهرایی خود مینازیم وَرنه بی فاطمه که خطه ی ایران هیچ است مِهر زهراست به ما رنگ و بویی بخشیده نام زهراست به ما آبرویی بخشیده زیر پای تو می افتند سر اگر بنویسند در هوای تو می افتند پَر اگر بنویسند نسبت ام ابیهاست که شایسته ی توست اشتباه است تور دختر اگر بنویسند باز قرآن کریم است ندارد فرقی جای هر سوره فقط کوثر اگر بنویسند قصد کردم پس از امروز هزاران دفعه بنویسم زهرا ، مادر اگر بنویسند بی گمان یاد نخ چادر تو می افتیم از مقامات تو در محشر اگر بنویسد به مقام تو اضافه نشود نام تو را یا نبی یا علی دیگر اگر بنویسند نه نبی ، بلکه نبوت شده عزتمندت نه علی ، بلکه ولایت شده گردنبندت عرش را دیدم جای تو به یادم آمد قرب انگشت نمای تو بیادم آمد در عبودیت تو کُنه ربوبیت بود باصفات تو خدای تو به یادم آمد روحِ روح القُدست بود که فرمود : اقرا در حرا نیز صدای تو به یادم آمد خواستم روی نماز شب تو فکر کنم ورم کهنه ی پای تو به یادم آمد قُوت دنیا و قنوت تو به هم مرطبتند حرف "نون " بود و دعای تو به یادم آمد غصه خوردم که به افطار چرا لب نزدی لب خوشحال گدای تو به یادم آمد گرد و خاک حرمی را که نداری بفرست درد دارم که دوای تو به یادم آمد قبر تو گُهر دنیاست و دنیا صدف است جلوه ای از حرم گم شده ات در نجف است قصدت این بود فقط یار علی باشی و بس ظرف نُه سال گرفتار علی باشی بس از مقامات خودت دم نزدی تا که فقط باعث گرمی بازار علی باشی و بس بازوی تازه شکسته شده از یادت رفت تا که هر لحظه نگهدار علی باشی و بس خواستی میخ تو را بند کند تا شاید مثل یک عکس به دیوار علی باشی و بس ***** زهراست ، یادگاری نور خدای من خورشید صبح و ظهر و غروبِ سرای من پرواز می کنیم از این خانه تا خدا من با دعای فاطمه او با دعای من ما نور واحدیم ، نه فرقی نمی کند من جای او بتابم و یا او به جای من مست تجلیات خداوندی همیم من با خدای اویم و او با خدای من یک طور حرف می زند انگار بوده است در ابتدای خلقت و در ابتدای من دنیا! تمام آنچه که داری برای تو یک تار موی خاکی زهرا برای من کاری که کرد فاطمه کار امام بود زهراست پس علی من و مرتضای من ما یک سپر برای جهازش فروختیم چیزی نبود تا که بمیرد به پای من هر شب دلم به گفتن یک فاطمه خوش است از من مگیر دلخوشی ام را خدای من ***** هرگز غمی اندازه ی غم های من نیست از بعد تو در این مدینه جای من نیست من همسرم را میشناسم ، فاطمه نه...! این صورت تو صورت زهرای من نیست ***** هر چند پر شکسته شدی و نمی پری اما هنوز، مثل همیشه کبوتری شکر خدا که پاشدی و راه می روی انگار فاطمه کمی امروز بهتری حتی برای دلخوشیِ ما... چه خوب شد مشغول کارِ خانه شدی روز آخری شانه زدی به موی پریشان دخترم می خواستی نشان بدهی باز مادری با این قنوت نا متعادل چه می کنی داری دعا به خانه ی همسایه می بری!؟ هر چند خنده می کنی از دیدنم، ولی با طرز راه رفتن خود گریه آوری بانو! تو را قسم به دلم احتیاط کن وقتی که دست جانب دستاس می بری کم کم بساط زندگیم جمع می شود آخر نگاه می کنی ام جور دیگری ... علی اکبرلطیفیان
نظرات شما عزیزان:
درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید موضوعات آخرین مطالب پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
||
|